افکار معتادگونه چیست؟
افکار معتادگونه چیست؟
«شاید برای من کاملاً غیر ممکن باشد که خودم به تنهایی بتوانم ترک کنم». این جمله را شخصی که جهت سمزدایی در بیمارستان بستری بود با «فرانک پیکارد» که یک متخصص «مداخله» است در میان گذاشت، بقیه داستان را از زبان «پیکارد» میشنویم:
«من مشغول گفت و گو با مردی در یک مرکز بازیابی معتادان بودم، پرسیدم: چهطور شد که فکر کنی، حالا وقت انجام دادن کاری در رابطه با مشکلت است؟
مرد جوان گفت: من چند سال کوکایین مصرف میکردم و هرچند وقت یکبار برای چند هفته قطع مصرف میکردم، اما قبلاً هیچ وقت تصمیم ترک برای همیشه را نداشتم. سال گذشته توسط همسرم برای ترک تحت فشار بودم. همسرم خودش زمانی کوکایین مصرف میکرد، اما چند سال است که قطع مصرف کرده است. دیدم که این مسئله ارزش جروبحث را ندارد و تصمیم به ترک کامل و دائم گرفتم.
من در تصمیم برای قطع مصرف برای همیشه، صادق بودم، اما بعد از دو هفته دوباره شروع کردم و این چیزی را به من ثابت کرد؛ من احمق نیستم، حالا میدانم: شاید برای من کاملاً غیر ممکن باشد که خودم به تنهایی بتوانم ترک کنم.
من میخواستم این جوان حرفی را که خودش زده بود دوباره بشنود، بنابراین چند بار آخرین جمله او را تکرار کردم، اما باز هم متوجه نشد که من سعی در نشان دادن چه چیزی دارم.
به او گفتم: این کاملاً منطقی است که تو بگویی شاید من بتوانم به تنهایی ترک کنم، یا شاید من نتوانم به تنهایی ترک کنم و یا گفتن اینکه برای من قطع مصرف به تنهایی غیرممکن است، کاملاً منطقی است؛ اما گفتن اینکه: شاید برای من کاملاً غیر ممکن باشد که خودم به تنهایی بتوانم ترک کنم، یک جمله ضد و نقیض و بیمعناست. کاملاً غیر ممکن و شاید هر دو با هم نمیتوانند در یک جمله باشند.
من بعدها این مکالمه را برای اشخاص زیادی بازگو کردم و حتی درمانگران با تجربه، در ابتدا واکنش از خود نشان نمیدادند و صبر میکردند که من نکته خندهدار ماجرا را بگویم.
فقط بعد از اینکه من تناقض بین کاملاً غیر ممکن و شاید را متذکر میشدم، آنان میتوانستند به بی سروته بودن و بی معنی بودن عبارت و بههم ریختگی و آشفتگی فکری گوینده آن پی ببرند».
وقتی که ما اصطلاح آشفتگی فکری را ذکر میکنیم، باید بدانیم که درمورد چه چیزی صحبت میکنیم. پس اجازه دهید به یک مثال و نمونه که توسط سیستم فکری یک فرد «اسکیزوفرنیک » مورد استفاده قرار میگیرد، نگاه کنیم. این تفکر غیرواقعی بههمان اندازه که برای فرد عادی غیرمنطقی و بیمعناست، برای یک فرد اسکیزوفرنیک عاقلانه جلوه میکند.
برای مثال، در منطق ارسطویی، ما از تئوری و قضیه کّل به جزء برای رسیدن به چیزی که آن را به عنوان یک نتیجه منطقی معتبر میدانیم، استفاده میکنیم.
بنابراین:
در قضیه کلی: تمام انسانها فنا پذیرند.
در قضیه جزئی: سقراط یک انسان بود.
نتیجه: بنابراین، سقراط هم فناپذیر بود.
یک فرد اسکیزوفرنیک ممکن است نتیجه را اینگونه طراحی کند:
قضیه کلی: سقراط یک انسان بود.
قضیه جزئی: من هم یک انسان هستم.
نتیجه: بنابراین من سقراط هستم.
یک فرد اسکیزوفرنیک همانطور خود را قانع میکند سقراط است که یک فرد سالم سقراط را فناپذیر میداند. درمانگران میدانند که چقدر بیثمر است اگر بخواهند این بیماران را متقاعد کنند که آنها سقراط، حضرت موسی و یا قربانی یک توطئه بزرگ بینالمللی نیستند.
درمانگر و بیمار از طریق دو طرز تفکر مختلف عمل میکنند، با دو قانون کاملاً متفاوت؛ افکار یک فرد عادی بهنظر یک اسکیزوفرنیک همان اندازه مزخرف است که افکار یک اسکیزوفرنیک برای یک فرد سالم.
اسکیزوفرنیکها متوجه تفاوت جریان فکری خودشان با اغلب مردم نیستند. آنان نمیتوانند بفهمند که چرا دیگران، ایشان را به عنوان سقراط، حضرت موسی و یا قربانی دسایس جهانی نمیپذیرند. اغلب مردم حتی بعضی از درمانگران ممکن است با یک شخص اسکیزوفرنیک مشاجره کنند و وقتی که ناتوانی بیمار را در تشخیص اعتبار و صحت مذاکرات فیمابین میبینند، مأیوس میشوند.
آنها متوجه نیستند که این، مانند آن است که از یک شخص کوررنگ بخواهیم رنگها را تشخیص بدهد. یا آنکه ممکن است ما ناتوان از ارتباط مؤثر با یک فرد اسکیزوفرنیک باشیم، اما حداقل مجذوب افکار توخالی که ساخته و پرداخته ذهن اوست، نمیشویم. ما ممکن نیست باور کنیم که این شخص حضرت موسی واقعی و یا قربانی دستگاههای جاسوسی کشورهای مختلف باشد.
آیا اعتیاد شبیه اسکیزوفرنیا است؟
در بعضی از موارد یک فرد مبتلا به اعتیاد ممکن است اشتباهاً اسکیزوفرنیک تشخیص داده شود.
معتاد و اسکیزوفرنیک هر دو ممکن است:
- خیالاتی باشند.
- توهمات داشته باشند.
- حالتها و نوسانهای روحی نامناسب داشته باشند.
- رفتارهای عجیب داشته باشند.
در مورد معتاد احتمالاً اکثر این مسائل نشانگر آثار سمی داروهای مخدر در مغز آنهاست. داروهای مخدر باعث بروز مشکلات روانی در آنان میشود که بسیار شبیه اسکیزوفرنیا است ولی خود آن نیست.
در مواردی یک فرد اسکیزوفرنیک واقعی، ممکن است از الکل و یا مواد اعتیادآور دیگر هم استفاده کند، که این باعث مشکلتر شدن درمان او میشود.
میشود معتاد و اسکیزوفرنیک را مانند قطارهایی تصور کرد که از خط خارج شدهاند. با کمی تلاش، معتادان میتوانند به روی مسیر و خط قبلی برگردند، اما یک اسکیزوفرنیک نمیتواند به مسیر و خط قبلی برگردد. بهترین کاری که برای اسکیزوفرنیک، میشود انجام داد ایجاد یک مسیر دیگر است. ممکن است جهت ماندن در این مسیر و برای کاهش سرعت و مانور، لازم باشد از داروهای روانگردان نیز بهره برداری شود.
در رابطه با معتادان نیز مردم بههمان اندازه که از یک اسکیزوفرنیک مأیوس میشوند، دچار سردرگمی و بلاتکلیفی میگردند.
همانطور که ما نمیتوانیم عقیده یک فرد اسکیزوفرنیک که خود را مجاب کرده حضرت موسی است تغییر دهیم، نمیتوانیم عقیده معتادی را که موادمخدر مصرف میکند، اما فکر میکند معتاد نیست، عوض کنیم.
وقتی میبینیم که سلامت جسم، زندگی خانوادگی و کسب و کار معتاد، از دست رفته و یا در خطر است، اما او هنوز قادر نیست تشخیص دهد که تمام این مشکلات زائیده اعتیاد و مصرف موادمخدر است؛ متوجه میشویم که او هم مانند یک اسکیزوفرنیایی که فکر میکند حضرت موسی است، با خود فکر میکند که یک فرد عادی بوده و مصرف او نیز مانند افراد عادی است و شاید تعجب کند که چرا دیگران مشکلات او را ندارند و از این بابت خود را بدشانس بداند.
افکار یک اسکیزوفرنیک به وضوح بیمعنی و نامتعادل است، اما افکار معتادگونه دارای یک منطق سطحی و شکمی است که میتواند خیلی اغواگرانه و منحرفانه باشد. بهخصوص در مراحل اولیه اعتیاد، دورنمای زندگی معتاد بهطور سطحی، منطقی و عقلانی بهنظر میرسد.
اکثر مردم تحت تأثیر دلایل و تفکر معتادگونه قرار میگیرند. بنابراین خانواده یک معتاد نیز به علت زندگی با فرد معتاد به مدت طولانی، احتمالاً مسائل را با افکار معتادگونه بررسی میکند. یک معتاد ممکن است برای دوستان، همکاران، پزشکان و حتی روانپزشکان متقاعد کننده باشد. هر عبارت یک معتاد بهنظر قابل تأمل میرسد و شرح وقایع او ممکن است معتبر جلوه کند. البته یک معتاد همیشه هم آنطور که ما فکر میکنیم، متقاعد کننده نیست و برداشتها و دیدگاههای ناآشنا با ناخوشی و ناهنجاری اعتیاد است که ما را وامیدارد ظواهر امر را منطقی تلقی کنیم.
لازم است بدانیم معتاد، آگاهانه و عمدی دیگران را گمراه نمیکند، اگرچه گاهی هم این اتفاق میافتد. اغلب معتادان درگیر افکار خودشان میشوند و در واقع خودشان را گول میزنند و حرفهای خودشان را باور میکنند.
ما اغلب عبارت «دنیا تمام درد و رنج است» یا «زندگی هیچ مفهومی ندارد» را به عنوان یک حرف بیمعنی که زاییده افکار بیمارگونه و پریشان است پذیرفتهایم؛ اما عبارت این مرد جوان که میگوید: من حالا میدانم که شاید کاملاً غیر ممکن است که من به تنهایی بتوانم ترک کنم، بیمعنی بهنظرمان نمیرسد، مگر اینکه در تجزیه و تحلیل آن تأمل کنیم.
ما در گفتگوهای عادی، معمولاً وقت تأمل و تجزیه و تحلیل چیزی را که میشنویم نداریم، از این رو احتمالاً با عبارات بیمعنا اغفال میشویم و آن را به عنوان حرف منطقی میپذیریم.
گاهی اوقات این تناقض گوییها میتواند خیلی ظریف باشد. برای مثال؛ از یک زن جوان پرسیده میشود که آیا او تمام مشکلات مربوط به متارکه خود را حل کرده است؟ او پاسخ میدهد: من اینطور فکر میکنم. چیز بیربط و بیمعنی آشکاری در رابطه با جواب این زن وجود ندارد، مگر با تأمل آن را تجزیه و تحلیل کنیم.
سئوال این بود: آیا مشکلات را حل کردهاید؟ به این معنی که؛ آیا چه کنم و چه نکنمهای مختلف را پشتسر گذاشتهاید؟ و آیا مشکلات جزئی و فرعی عاطفی روحی را در رابطه با طلاق از بین بردهاید؟ این همان چیزی است که لغت حل کردن معنی میدهد. بنابراین جواب «من اینطور فکر میکنم» ادعایی است به این معنی: «من هنوز شک دارم که مطمئن هستم» و این یک عبارت بیمعنی است.
علت و معلول:
آیا آشفتگی فکری یک معتاد باعث اعتیادش میشود و یا آشفتگی فکری، معلول و ناشی از اعتیاد است؟
علت و معلول در اعتیاد به این سادهگیها معین نمیشود، از زمانی که یک معتاد، مصرف را شروع میکند و یا وارد مرحله بهبودی میشود، چندین چرخه از علت و معلول اتفاق میافتد. بنابراین هرکس بخواهد وارد این مقوله شود ممکن است خود را در راهی گرفتار کند که رهایی از آن غیر ممکن باشد.
اما باید بهبودی از نقطهای آغاز شود و سمزدایی یا ترک جسمی اولین قسمت از سلسله مراتب بهبودی است.
پس از سمزدایی به مدت طولانی، معتاد میتواند تمرکز خود را بر روی بهبودی افکار معتادگونه معطوف سازد. در این مقطع، مغز فعالیت عادی خود را دوباره آغاز کرده است. پدیده افکار غیر عادی در اعتیاد، برای اولین بار در الکلیهای گمنام (AA)تشخیص داده شد.
جایی که اصطلاح توصیفی بسیار خوبی به اسم «افکار کپک زده» ابداع شد. افراد قدیمی در ((AA این اصطلاح را در وصف افرادی که مشروب را ترک کرده بودند، اما هنوز افکار و رفتارشان تغییر نکرده بود بهکار میبردند.
این ناهنجارهای فکری، مختص مبتلایان به اعتیاد نیست و نابسامانیهای فکری میتواند در هر کسیکه در تنظیم روابط خود و دیگران و سازگاری با مسائل زندگی مشکل دارد، وجود داشته باشد.
اما شدت این گونه افکار بیشتر در بین معتادان شایع است و ما به عنوان افکار معتادگونه از آن یاد میکنیم.
منبع: کتاب عطش برای آزادی نوشته فروهر تشویقی